بیا وگرنه در این انتظار خواهم مرد
در انتظار تو گل همچو خار خواهم مرد
ز دوریت نه فقط صد و یا هزاران بار
ز دوری رخ تو بیشمار خواهم مرد
تو گفته ای که بیایی بهار
اما من نرفته ام ز زمستان بهار خواهم مرد
کنار پنجره جای دو چشم منتظرم
کنار پنجره پر غبار خواهم مرد
از این دیار به شهری غریب خواهم رفت
و در دیار دگر بی مزار خواهم مرد
به کدامین گناه مرا اسیر نگاه نامهربان خود کرده ای .....
چشمانت را ببند ....من همان دیوانه سرگشته نیستم !
دلت دریا