شب از دریچه چشمانم
رویش گلها را می بینم
و راز نگاهم را با تیغ های سوزان خورشید
به زمهریر قلبت می فرستم
و رود مهرورزی را به نازکین نهال امیدت جاری می کنیم
باشد تا جان شیفته ام سایه افکند
بر خاطرات تلخ
سالهایی که بی تو گذشت