خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که لب داشت به تاریکی شنها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمان می مانی،
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی:
خانه دوست کجاست

عزیزم من آخر ندانستم خانه تو کجاست.؟؟!!کدامین پری آسمان, شب هنگام یاد مرا با خوابی خوش از یادت می برد.حتی نمیدانم آیا به هنگام غلطیدن در آغوش خواب کدامین دست نوازشگر تو را نوازش می کند تا رویا ی تو با پرسه مهتاب در اطاقت از هم بپاشد.!کاش می دانستم کجائی؟؟آیا هنوز هم پنجره برایت معنی دارد؟؟؟

این نوشته همین جوری به ذهنم رسید.وقتی به تو فکر می کنم نمی دونم چرا این قدر رمانتیک میشم!!در صورتی که ........

من عاشق نقطه بازیم......

نظرات 3 + ارسال نظر
*** پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:48 ب.ظ

پنجره رو هنوز دوست دارم و واسم پر از معنی.

*** پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:50 ب.ظ

ولی هنوز از نقطه بازی بدم میاد.ولی دارم سعی می کنم بهش عادت کنم

ایدا پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:59 ب.ظ http://ayda16.blogsky.com

وبلاگ قشنگی داری.
به من هم سر بزنی خوشحال میشم.
موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد