همه میدانند
که من و تو ار آن روزنه سرد و عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
اما من و تو
به چراغ و آب و آینه بیوستیم
و نترسیدیم..!