گاه می اندیشم ..!

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟؟؟

آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی

روی تو را کاش می دیدم.!

شانه بالا زدنت را بی قید..

و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد.

و تکان دادن سر را که : مرد...؟!, افسوس!

کاشکی می دیدم چه کسی باور دارد

جنگل جان مرا آتش عشقت خاکستر کرد.

هیچ کس نمی تونه به دلش یاد بده که نشکنه

ولی من یادش دادم اگه روزی شکست لبه تیزش دست کسی رو نبره.

مرداب به جایی نمی رود

و دریا در خودش غرق نمیشود اما

سکوت تنها دریایست که میتوان در آن غرق شد.

کنار پنجره نشته ام و به عشق بازی ماه و ستاره نگاه میکنم.

میخوام یه چیزی از ماه بپرسم که دلم نیومد مزاحم درددل دو تا عاشق معشوق بشم.!

تا صبح صبر میکنم,اما وقتی صبح اومدم از خورشید بپرسم آسمون اومد و دلشو تیره و تار کرد..!با خودم گفتم باشه اصلا از ابر میپرسم, اومدم سوالمو بپرسم..!

یه دفعه بارون با تموم وجود پرید تو بغلم و حواسمو پرت کرد...

رفتم سراغ جنگل,اما دل جنگل عزاداربهار بود و جوابی به من نداد..!

بعد از کلی فکر دیدم اگه از خودت بپرسم بهتره..!

عزیزم هنوزم دوستم داری..؟؟؟!

آفرینش زن

در آغاز,آفریدگار جهان چون به خلقت زن رسید,دید تمام مصالح سفت و سحت را در آفرینش مرد به کار برده است.بعد از اندیشه بسیار چنین کرد:رخسار از ماه,تراش تن از پیچک,چسبندگی از پاپیتال,لرزش اندام از گیاه,نازکی از نی,شکوفایی از غنچه,سبکی از برگ,پیچ و تاب از خرطوم پیل,چشم از غزال,نیش نگاه از زنبور,شادی از نیزه نور خورشید,گریه از ابر,سبک سری از نسیم,بزدلی از خرگوش,غرور از طاووس,نرمی از آغوش طوطی,سختی از خاره,شیرینی از انگبین,سنگ دلی از پلنگ,گرمی از اتش,سردی از برف,پرگویی از کلاغ,زاری از فاخته,دورویی از لک لک و وفا از مرغابی نر گرفت و به هم سرشت و به دست مردش سپرد.

پس از هفته ای مرد به نزد خدا آمد و گفت"این که به من داده ای زندگی بر من تباه کرده.پیشه اش پر گویی است,دمی مرا به خود وا نمیگذارد,آزارم می دهد,مدام نوازش می خواهد,دوست دارد همیشه سر گرمش کنم,بیخود می گرید,تنها کارش بی کاریست.آمده ام پس اش دهم.زندگی با او برای من امکان پذیر نیست,از من بازستان اش".

خدا بگفت"باشد" و زن را پس گرفت.پس از هفته ای دیگر مرد دوباره نزد خدا شد و گفت"خداوندا,تنهای تنها شده ام.به یاد می آورم چگونه برایم آواز می خواند,می رقصید,از گوشه چشم نگاهم میکرد,با من بازی میکرد,به تن ام میچسبید,خنده اش گوشم را نوازش می داد,تن اش خرم و دیدارش دل نواز بود.او را به من پس بده."

خدا گفت"باشد"و زن را به او پس داد.پس از سه روز مرد به نزد خدا آمد و گفت"خدایا!نمی دانم چگونه است,اما گویا زحمت او بیش از رحمت اوست.پس کرم کن و او را باز پس بگیر."خدا گفت:"دور شو.بس است هر چه گفتی.برو و با او بساز."

مرد:"اما با او زندگی نتوانم کرد."

خدا گفت:"بی او هم نتوانی.!"آنگاه پشت به مرد کرد و رفت.

مرد گفت:"چه باید بکنم؟؟!نه با او توانم زیست, نه بی او."

پس رو به حوا کرد و گفت:"لطفا همان دور بایست و لبخند بزن,نمی خواهم تصویری که از تو در ذهنم هست تیره و تار شود."

 

وای که دل عاشق بلاست                

 میون دل همیشه با من دعواست

میگم به دل غمو تو خونت را نده               

 میگه جونم مهمون حبیب خداست.!

این روزهاکه شهر عاشقاخالی ترین شهر خداست.

خنجرنامردی تو دست سایه هاست!

وقتی که عاطفه را می شه به آسونی خرید!

معنی کلام عشق خالی تر از باد هواست.

تو می روی و من فقط نگاهت می کنم

تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم

بی تو ، یک عمر فرصت برای گریستن دارم

اما برای تماشای تو، همین یک لحظه

باقی ایست

و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن

در چشمان تو را داشته باشم...!

پس از مردن چه خواهم شد؟ نمی دانم!

گوزه گر با خاک گلویم چه خواهد کرد؟ نمی دانم!

ولی بسیار مشتاقم که با خاک گلویم سوتکی سازد..

سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش که روزی پی در پی

دم گرم خود را در آن بنشاند

تا بگیرد تاوان سکوت مرگبارم را....!

جاده ی خوشبختی

در دست تعمیر است

دور بزن برگرد.!

این تقدیر است...

خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که لب داشت به تاریکی شنها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمان می مانی،
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی:
خانه دوست کجاست

عزیزم من آخر ندانستم خانه تو کجاست.؟؟!!کدامین پری آسمان, شب هنگام یاد مرا با خوابی خوش از یادت می برد.حتی نمیدانم آیا به هنگام غلطیدن در آغوش خواب کدامین دست نوازشگر تو را نوازش می کند تا رویا ی تو با پرسه مهتاب در اطاقت از هم بپاشد.!کاش می دانستم کجائی؟؟آیا هنوز هم پنجره برایت معنی دارد؟؟؟

این نوشته همین جوری به ذهنم رسید.وقتی به تو فکر می کنم نمی دونم چرا این قدر رمانتیک میشم!!در صورتی که ........

من عاشق نقطه بازیم......

کاش میدانستم چیست؟!!

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست..!

از دیدگان روشن من بستان

شوق بسوی غیر دویدن را

لطفی کن ای خدا و بیاموزش

از برق چشم غیر رمیدن را..!

باز کن پنجره ها را,که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد

و بهار روی هر شاخه

کنار هر برگ شمع روشن کرده است.

من روزی بی تشویش

می توانست جهانی را به آتش بزند

در شب چشمان سیاه تو

گم شد از وحشت خویش..!

مسنجر عشقی.........!

دوباره شب شد و من بی قرارم

کانکت کن ,زود بیا در انتظارم

بیا من آمدم پای مسنجر

شدم مسحور آوای مسنجر

بیا هارد دلت را ما ببینیم

گلی از کنج هوم پیجت بچینیم

بیا آیکون نمای بی نشانم

که من جز آدرس میل ات ندارم

بیا امشب کمی آن لاین باشیم

و یا تا صبح تا سان شاین باشیم

بیا شیما باز بی تو غش کرد

هارد دیسکم همین الان کرش کرد

بیا ای عشق دات کام عزیزم

به پای تو من دبلیو ها بریزم

بیا ای حاصل سرچ جهانی

بیا اجرا کن آن فایل نهانی

مبادا لحظه ای دی سی شوی یار

جدا از پای آن پی سی شوی یار

بمان تا جاودان اندر دل من

بمان تا حل شود این مشکل من

چون کنم یاد تو ، نوری با منست

غایبی ، اما حضوری با من است

درد و دل ها می کنم با "عکس" تو

به،عجب "سنگ صبوری "با منست .

تک وتنهام ای غریبه ٬توی سرمای زمستون

نا امید و بی ستاره٬ توی غربت خیابون

دل از آدمها بریدم٬ من میرم تا ته دنیا

واسه من فرقی نداره٬ که چه رنگی باشه فردا

انگاری این ابر گریون٬ جای چشم من می باره

خبر شکستنم رو٬ قاصدک یه روز میاره

همه ی نداشته هامو٬ قیمت دل می فروشم

راهی جاده ها میشم٬ با یه گیتار روی دوشم

همه ی آرزوهامو ٬روی طاقچه جا گذاشتم

توی آسمون دنیا٬ من ستاره ای نداشتم

وقتی دیروز زن کولی٬ طالع شوم منو خوند

با خودم گفتم که بسته٬ دیگه اینجا نباید موند

واسه رفتن گرچه دیره٬ ولی موندن هم محاله

واسه من که بی ستارم٬ عاشقی خواب و خیاله

می دونم مقصدم امشب٬ سمت آسمون و نوره

جایی که دستهام همیشه٬ از همه آدمها دوره

اشکهاتو پاک کن ستاره ٬غصه خوردن دیگه بسته

من اسیرم ٬دل اسیره٬ تو چرا دلت شکسته؟

پری بوسه

من پری کوچک غمگینی را

می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد.

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام,آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می میرد

و سحر گاه با یک بوسه متولد می شود...